شوشه، طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش، هر چیز شبیه شمش، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود، لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند
شوشه، طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش، هر چیز شبیه شمش، آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود، لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند
عطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، ستوسر، شنوسه، برای مثال دماغ خشک او اشنوشۀ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراج الدین راجی - مجمع الفرس - اشنوشه)
عَطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، سَتوسَر، شَنوسه، برای مِثال دَماغ خشک او اشنوشۀ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراج الدین راجی - مجمع الفرس - اشنوشه)
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه: رفیقا چند گوئی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه. رودکی. چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است: چون بنشیند ز می معنبر جوشه گوید کاکنون نماند جای شنوشه درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه گوید کاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال. در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد: اگر اشنوشه صحت را مدار است مرا تسمیت دوران نقطه دار است. نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) : اشک بارید و پس شنوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. ابومحمد بدیع بلخی
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه: رفیقا چند گوئی کو نشاطت بنگریزد کس از گرم آفروشه مرا امروز توبه سود دارد چنان چون دردمندان را شنوشه. رودکی. چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است: چون بنشیند ز می معنبر جوشه گوید کاکنون نماند جای شنوشه درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه گوید کاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال. در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد: اگر اشنوشه صحت را مدار است مرا تسمیت دوران نقطه دار است. نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) : اشک بارید و پس شنوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز. ابومحمد بدیع بلخی
درآمیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط قوم. (از متن اللغه). تهاوش. (اقرب الموارد) (المنجد). صاغانی گوید: که تشاوش مانند تشوش است و ابومنصور گوید آنرا در عرب اصلی نیست و از کلام مولدین است و اصل آن تهویش است بمعنی تخلیط و جوهری گوید تشویش تخلیط است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاوش و تشویش شود
درآمیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط قوم. (از متن اللغه). تهاوش. (اقرب الموارد) (المنجد). صاغانی گوید: که تشاوش مانند تشوش است و ابومنصور گوید آنرا در عرب اصلی نیست و از کلام مولدین است و اصل آن تهویش است بمعنی تخلیط و جوهری گوید تشویش تخلیط است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاوش و تشویش شود
بریانی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بریانی خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات). بریانی کردن (زوزنی) ، دادن گوشت کسان را تا بریان کنند. (منتهی الارب). دادن گوشت برای بریان کردن. (آنندراج) زشت خلق کردن. (تاج المصادر بیهقی). زشت خلق گردانیدن. (زوزنی). زشت گردانیدن روی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت کردن روی و جز آن. (آنندراج) ، چشم بد رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
بریانی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بریانی خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات). بریانی کردن (زوزنی) ، دادن گوشت کسان را تا بریان کنند. (منتهی الارب). دادن گوشت برای بریان کردن. (آنندراج) زشت خلق کردن. (تاج المصادر بیهقی). زشت خلق گردانیدن. (زوزنی). زشت گردانیدن روی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت کردن روی و جز آن. (آنندراج) ، چشم بد رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لوله های سفالین که بهم پیوندنددر زیر زمین، رفتن آب را. لوله ها از سفال پخته که راه و مجرای آب از آن راست کنند. لولۀ سفالین که برای آبراهه بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لوله های سفالین که بهم پیوندنددر زیر زمین، رفتن آب را. لوله ها از سفال پخته که راه و مجرای آب از آن راست کنند. لولۀ سفالین که برای آبراهه بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)